کد مطلب:53830 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:489

آرمانها و اهداف عالیه حکومت از دیدگاه جزء نگر















امام علی(ع) علاوه بر موارد پیش گفته، در سایر مباحث خود، به آرمانها و مقاصد عالی حكومت، اشاره داشته اند كه ذیل هر كدام از عناوین زیر تشریح می گردد: 1ـ تأمین سعادت مادی و معنوی و توجه به رشد و بالندگی مردم تفاوت حكومت علی(ع) و حكومتهای دیگر این است كه حكومت برای حضرت، هدف نیست، بلكه وسیله ای برای رسیدن به آرمانهای معنوی است. امام برای حكومت شأن واقعی قائل نیست، اما بنا به حق شرعی خویش و اشتیاق و نیاز فوق العاده مردم به حكومت ایشان، این امر را به عنوان وظیفه الهی می پذیرد و با پایداری از آن دفاع می كند: «... لو لا حضور الحاضر و قیام الحُجّة بوجود الناصر. .. لاَلقیتُ حَبْلها علی غاربها و لَسقیتُ آخرها بكاس اَوّلها[1] ؛ اگر وضع موجود و حجت اینكه یارانی هستند، وجود نداشت. .. مهار خلافت را بر پشت آن افكنده و رهایش می ساختم، و پایانش را چون آغازش می انگاشتم». شایان ذكر است در نهج البلاغه از حاكم جامعه اسلامی، به عنوان مَلك یا سلطان ـ كه به معنای تملك یا سلطه گری است ـ یاد نشده است، بلكه با كلماتی مانند «امام» (پیشوا و رهبر) و «والی» روبه رو هستیم. رهبر و امام كسی است كه جمعیت و امتی را به دنبال خود می كشاند و خود پیش قراول و طلایه دار حركت است. والی و ولایت، به معنای پیوستگی است. والی امت و رعیت، كسی است كه امور مردم را به عهده دارد و با آنها پیوسته است. وقتی در نهج البلاغه در مفهوم حكومت تأمل می شود، می بینیم آن كه در رأس حكومت است، ولیّ امر و متصدی كارهای مردم است و مكلف به تكلیف الهی مهمی می باشد. او انسانی است كه بیشترین بار و سنگین ترین مسؤولیت بر دوش اوست. در سوی دیگر، مردم قرار دارند كه باید با همه ارزشهای مادی و معنوی و آرمانهایشان مورد احترام قرار گیرند و دین و دنیای آنها با هم و در تعامل، ملاحظه شود. در حكومت علوی، مفهوم سلطه گری و زورمداری و افزون طلبی وجود ندارد و مقصد اصلی امام(ع) آخرت است كه از گذرگاه دنیا می گذرد و وظیفه اصلی حكومت تمهید بستر زمینی این حركت برای آدمیان است. آخرت خواهی و توشه برگیری دنیوی برای سرای باقی از دید امام چنین بیان شده است: «و انَّما الدنیا منتهی بَصَر الاَعمی، لا یُبْصِرُ ممَّا ورائَها شیئاً و البَصیر ینفذها بصره و یعلم اَنّ الدار ورائها، فالبصیرُ منها شاخص، و الاَعمی الیها شاخص، و البصیر منها متزوِّد و الاَعمی لها متزوِّد[2] ؛ دنیا آخرین نقطه پایانی دید كوردل است، كوردل چیزی از ماورای دنیا نمی بیند، ولی دید انسان بینا، دنیا را می نوردد و می داند منزلگه نهایی در پس آن است. انسان بینا از دنیا به حركت می افتد و مقصد را پیش می گیرد، و انسان كوردل به سوی دنیا [به عنوان مقصد نهایی] حركت می نماید! انسان بینا از دنیا توشه می گیرد و شخص كوردل توشه را برای به دست آوردن دنیا تحصیل می نماید». امام علی(ع) در حكومت خویش عُلُو مادی و معنوی مردم را بیش از هر چیز واجد اهمیت می دانست و به استانداران خویش، از جمله مالك اشتر این امر را توصیه می نمود. مرحوم علامه جعفری در شرح بند مزبور از عهدنامه مالك، سخن مولا را چنین ترجمه كرده است: «... من تو را برای اداره كشور مصر می فرستم كه چونان باغبانِ عاشق نهالهای باغ خود، مردم آن سرزمین را احیا نمایی و شخصیت آنان را در این گذرگاه معنادار كه دنیا نامیده شده است، به ثمر برسانی، و از بدبختیها و رذالتهای اخلاقی و ناگواری های جانكاه نجاتشان بدهی، نه چونان درنده ای خون آشام كه قدرت حكومت مستت كند و زندگی و مرگ مردم را به بازی بگیری و برای رسیدن به خواسته های جاه طلبانه خود حیات مردم را كه شعاعی از اشعه الهی در روی این كره خاكی است، طعمه ای لذیذ برای خود تلقی نمایی. آن كس كه با تكیه بر قدرت، انسانها را طعمه خود بداند، پیش از آن كه انتقام ماورای طبیعی بر سرش تاختن بیاورد، دیر یا زود لقمه ای ناچیز در دهان گرگهایی مانند خودش خواهد گشت، زیرا مردم بر دو صنفند: یا در دین برادر تو هستند، یا در خلقت نظیر تو[3] .» در این فرمان كه قابل تعمیم بر جوامع و حكومات بشری است، زمامداری كه مدیریت جامعه را بر عهده می گیرد، اداره همه ابعاد جامعه را، از تنظیم حیات طبیعی افراد و گروهها گرفته تا امكان پذیر ساختن ورود به حیات معقول و رهسپار نمودن اشخاص به عظمت و كمال ربوبی، متعهد می شود. امیرالمؤمنین(ع) مالك اشتر را كه اجراكننده فرمان و مورد تعلیم و تربیت آن بزرگوار قرار گرفته است، در بیش از شانزده مورد مخاطب قرار داده و او را برای مدیریت جامعه آماده می سازد. در این فرمان حقایقی را امام(ع) جهت مالك بیان می فرماید و از وی می خواهد افراد جامعه تحت زعامت خود را با آن حقایق تربیت نماید.[4] بدین ترتیب اصلاح، رشد و بالنده كردن مردم، در جنبه مادی و معنوی، روحی و جسمی از وظایف و آرمانهای حكومت است و امر الهی به پیامبر برای تزكیه مردم، دائر بر همین مطلب است. امام(ع) در خطبه 34 می فرماید: «ایها الناسُ! اِنَّ لی علیكم حقاً و لكم علیَّ حقٌ فأَمّا حقكم علیَّ فالنصیحةُ لكم و توفیرُ فَیْئكم علیكم و تعلیمكم كیْلا تجهلُوا و تَأدیبكم كیْما تعلموا؛ ای مردم! برای من و شما حقوق متقابلی است. حق شما بر من، خیرخواهی و پرداخت حقوق شما از غنائم و آموزش دادن است، تا نادان نمانید و تأدیب و پرورشتان، تا آگاه شوید[5] ». ضرورت بینش دهی به امت، توسط پیشوا، در نامه 45 امام(ع) به عثمان بن حنیف ـ فرماندار بصره ـ اشاره و تأكید شده است: «ألا و اِنّ لكلّ مأمومٍ اِماماً یقتدی به و یستضییء ُ بنور علمه[6] ؛ بدان هر پیروی، پیشوایی دارد و به او اقتدا می كند و از نور علم وی منور و آگاه می شود». و نیز فرمود: «و علی الامام اَنْ یُعلّم اهل ولایته حدود الاسلام و الایمان[7] ؛ بر امام است كه به اهل ولایت خویش، حدود اسلام و ایمان را تعلیم دهد». آرمان حكومت اسلامی و علوی آن است كه حاكم و رهبر، معلم و مقتدای مردم باشد. امام(ع) می فرماید: «ایها الناس! اِنّی و الله ما اَحثُكُم علی طاعةٍ اِلّا وَ أَسْبِقُكم اِلیها و لا اَنهاكُم عن معصیةٍ اِلّا و أَتناهی قبلكُم عنها[8] ؛ ای مردم! شما را به هیچ طاعتی دعوت نمی كنم، مگر این كه خودم قبلاً آن را انجام داده ام و از هیچ كار خلافی نهی نمی كنم، مگر این كه پیش از آن خودم آن را ترك گفته ام». واقعیت آن است كه اكثر مردم زمان علی(ع)، فاقد فهم و انگیزه كسب سعادت و فرزانگی بودند، تا امام(ع) به آنان تعلیم دهد و به دلیل جهالتشان، به دنبال هوی و هوس بودند. به همین خاطر امام(ع) از آنان این گونه شكایت می كند: «اللهم انی قد مَلِلتُهم و مَلُّونی، و سئِمتُهم و سَئِمونی فاَبْدِلنی بهم خیراً منهم و اَبدِلْهم بی شراً منی[9] پروردگارا! من آنان را خسته كردم. آنان نیز مرا خسته كردند! از من به ستوه اند و من از آنان دلشكسته. پس ای خدا! به جای آنان بهترشان را به من عنایت فرما، و بدتر از من را نصیبشان فرما!».









  1. همان، خ3، بند 17، ص52.
  2. همان، خ133، بند 7، ص413.
  3. اطلاعات، 24/ 2/ 79، ش 21908.
  4. همان، 24/ 3/ 79، ش21932.
  5. نهج البلاغه، خ34، بند 10، ص114.
  6. همان، نامه 45، بند 2، ص966.
  7. عبدالواحد التمیمی الامدی، شرح غررالحكم و دررالكلم، ج4، ص318، مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، بیروت 1407.
  8. نهج البلاغه، خ174، بند 6، ص564.
  9. همان، خ25، بند 4، ص89.